بازیگران: جاش هارتنت (باکی بلیچرت)، اسکارلت یوهانسون (کِی)، آرون اکارت (لی بلانچارد)، هیلاری سوانک (مادلین لینسکات)، میاکریشنر (الیزابت شورت)
خلاصة داستان: دو پلیس در دهه 40 دنبال قاتل الیزابت شورت، یکی از ستارههای نوپای هالیوود میگردند. الیزابت به طرز وحشتناکی کشته شده است.
فروش (در آمریکا): 3/10 میلیون دلار (در سه روز اول اکران)
امتیاز منتقدان: 49 از 100 (طبق سایت metacritic.com)
بتی شورت کی بود؟
الیزابت (بتی) شورت سال 1924 توی هاید پارک به دنیا آمده بود. او هم مثل خیلیهای دیگر آرزو داشت که روزی ستارة سینما بشود. توی 19سالگی که پدرش از خانه بیرون انداختش، تصمیم گرفت که دنبال همین آرزویش برود: اول رفت سانتا باربارا، کمی بعد هم جنوب لسآنجلس. آن موقع او فقط 22 سالش بود، موهایش مشکی بود و علاقة شدیدی به پوشیدن لباسهای سیاه داشت. هالیوودیها میگفتند که او به هر دری میزد تا قاتی آنها شود. ظاهرا آخرین باری که دیده شده، نوزدهم ژانویه 1947 بود، یکی از همان دفعههایی که با یک آدم به اصطلاح جنتلمن قرار داشت. رنگ موها و لباسها و علاقة زیادش به استفاده از گلهای زیبا در تزئین لباسش باعث شد که به مرگش لقب «کوکب سیاه» بدهند.
رؤیای تلخ کودکی
وقتی جنازة بتی پیدا شد، جیمز الروی (جنایینویس معروف آمریکایی که فیلم «محرمانة لسآنجلس» براساس یکی از رمانهای او ساخته شده) فقط 11 سالش بود، یعنی دقیقا نصف سن بتی. 40 سال بعد الروی برای نوشتن هفتمین رمانش تصمیم گرفت سراغ همان خاطرة عجیب و مرموز دوران کودکی برود، سراغ ستارة ناکام هالیوود «بتی شورت».
بتی به همان ترتیب در اوایل داستان کشته میشود و دو پلیس به نامهای لی بلانچارد و باکی بلیچرت که قبلا بوکسورهای مطرحی بودهاند، مأمور رسیدگی به پروندة قتل او میشوند. آنها تحقیقاتشان را شروع میکنند، کمکم میفهمند که کلیت قضیه مثل گنداب است: هر چه بیشتر درش کنکاش کنی، بوی گندش را بیشتر حس میکنی. الروی همة تلاشش را کرد که با توصیفات فوقالعادهاش حاشیة سیاه و کثیف لسآنجلس دهه 40 را به بهترین نحو تصویر کند.
باکی، جوان و عجول است و لی با تجربه و کهنه کار، مثل سامرست و میلز در فیلم «هفت». تحقیقات، آنها را به ادارة پلیس میرساند، منبع اصلی گنداب. ظاهرا پلیسها به گنگسترها کمک میکنند روی فیلمسازهای زهوار دررفته و از کار افتاده سرمایهگذاری کنند، فیلمسازهایی که بازیگرهای زن تازهکار را شکار میکنند و بهشان وعدة برآورده شدن رؤیاهایشان را میدهند. بتی هم یکی از آن طعمهها (و در اصل قربانیها) بوده.
این وسط پای نامزد بیگناه بلانچارد، کِی و یک دختر مرموز به اسم مادلین هم به ماجرا باز میشود. مادلین لینسکات، دختر یکی از برجستهترین خانوادههای شهر است که به طور اتفاقی چیزهایی از ماجرای قتل بتی میداند.
کوکب و سینما
«هفت» نشان داده بود که دیوید فینچر از پس ساخت فیلمی که بر مبنای کتاب الروی ساخته شده، بر میآید، برای همین قرار شد که او «کوکب سیاه» را بسازد. بعد از ساخت «محرمانة لسآنجلس» هم معلوم شده بود که داستانهای الروی جان میدهد برای ساختن یک فیلم نوآر مدرن. خوشبختانه پروژه، همان اوایل متوقف شد تا اینکه فینچر هم مثل بقیه در دام «تکرار» نیفتد. سال پیش قطعی شد که بالاخره برایان دی پالما میخواهد این فیلم را بسازد.
دی پالما که به عقیدة خیلیها وارث خلف سینمای آلفرد هیچکاک است، بالاخره بعد از یک سال، فیلم را ساخت. مشکل اصلی او انتخاب بازیگران بود، بازیگرانی که هم بتوانند توی یک فیلم نوآر مدرن قابل قبول باشند و هم به قولی «مثل همفری بوگارت و لورن باکال تکاندهنده باشند». آخر هم قرعه به نام جوانهای تازه معروف شدهای مثل جاش هارتنت، اسکارلت یوهانسون و یک بازیگر اسکاری یعنی هیلاری سوانک افتاد.
اولین اکران «کوکب سیاه» حدود یک ماه پیش، توی افتتاحیة جشنوارة ونیز بود، دومین جشنوارة هنری معتبر فیلم دنیا. اما روز دوم جشنواره همة منتقدان، فیلم را به شدت کوبیدند و آن را «اثری دلسرد کننده» نامیدند. حتی همین حالا هم که فیلم در ردة دوم جدول فروش هفتگی قرار دارد، باز هم منتقدان فیلم را تحویل نگرفتند. البته تجربه نشان داده،چندان هم نباید بهنظر منتقدان آنطرف آب اعتماد کرد. باید منتظر ماند تا ببینیم این دفعه دیپالما چهکاری کرده است.